دیاران

برای مهاجران برای ایران

دیاران

برای مهاجران برای ایران

حوالی چهارراه سیروس

سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۳ ب.ظ

کچل مان کردند. هر جا رفتیم گفتند عامل بیکاری جوان های ما افغانستانی ها هستند. مهاجر هم نمی گویند. می گویند افغانستانی. خودمان دوست داریم بگوییم مهاجران. ولی حقیقت غیرقابل انکار این است که اکثر مهاجران حاضر در ایران افغانستانی هستند. مسلمان آمریکایی و اروپایی حاضر نمی شود بیاید ایران. برای چه باید بیاید ایران؟ بیکاری، گرانی، نابه سامانی دیوانه می کند هر مهاجری را. فقط افغانستانی های همزبان و همدین حاضر می شوند ایران را تحمل کنند. 

از نماینده ی مجلس تا بقال سر کوچه قبول دارند که شرایط تحمیلی شان به مهاجران افغانستانی غیرانسانی است، نامردی است. اما بلافاصله بعدش می گویند با همین شرایط هم این ها در ایران هستند و عامل بیکاری جوان های ما. کارگر ایرانی به خاطر حضور آن ها بیکار شده است. خانواده های ایرانی به خاطر حضور آن ها از هم پاشیده اند. شما بروید چهارراه سیروس ببینید چه به سر بازار ما آورده اند. بیچاره کرده اند ما را.

حاضر نبودند هیچ قدم خیری برای مهاجران بردارند. 

خسته شدیم. گفتیم برویم ببینیم واقعا همین طور است؟ آن ها راست می گویند؟ افغانستانی ها ما را بدبخت کرده اند؟ کارگاه های ما را نابود کرده اند؟

سوار موتور شدیم رفتیم چهارراه سیروس. من بودم و حمیدرضا؛ سوار بر هوندای سی جی 125 قدیمی اش که یک میلیون تومان خلافی داشت. گفتیم برویم یکی از کوچه پشتی های خیابان مولوی. همان جا که پر است از کارگاه های ساخت کیف. عصر تابستان بود. سر صبح نرفته بودیم. گفتیم سر صبح سر همه شلوغ است و جواب سوال مان را نمی دهند. 

از امامزاده هفت دخترون هم گذشتیم و رسیدیم به بیمارستان دکتر سپیر. پیچیدیم توی کوچه ی برهمه. توی کوچه پر بود از چهره های چشم بادامی افغانستانی ها. رفتیم توی یک کارگاه زیرزمینی. زیرزمین ساختمانی که حسینیه ی نیشابوری های مقیم مرکز بود. زیرزمین پر بود از کیف. از کیف های خیلی کوچک بگیر تا چمدان. صاحب کارگاه یک افغانستانی بود. به شدت باشخصیت و خوش تیپ. دور و بری هایش هم همه افغانستانی. شروع کردیم صحبت کردن و سوال پرسیدن.

داستان زندگی اش. این که چطور شد که خودش حالا صاحب یک کارگاه دوخت کیف در مولوی تهران شده؟ پله پله رشد کرده بود. بی وقفه تلاش کرده بود. از سال 1373 به ایران آمده بود. شاگردی کرده بود. خرد خرد پول هایش را روی هم گذاشته بود. کارگاه های شریکی داشت. و حالا مستقل شده بود. دو تا حسابدار داشت. یک ایرانی و یک افغانستانی. می گفت من وسط زنجیره ای ایستاده ام که دو طرفش ایرانی ها هستند. می گفت من مواد خام را از ایک ایرانی می خرم، آن را تبدیل به محصول می کنم و محصول ساخته شده را هم به تک فروش های ایرانی می فروشم. اگر من را بیرون بیندازند چه کسی می خواهد جای من را بگیرد؟ گفتیم خب یک ایرانی جای شما را می گیرد. گفت نه. این طور نیست. هیچ ایرانی ای حاضر نیست به اندازه ی من و با قیمت ناچیز من کار کند. اگر هم جانشین شود قیمت تمام شده بسیار بالاتر می رود. 

البته شاکی بود. می گفت در ایران ما هیچ حق و حقوقی نداریم. می گفت یکی از همکارانش کارگاهش در ایران را تعطیل کرد، سرمایه هایش را برداشت رفت ترکیه پناهنده شد. حالا بعد از چند ماه آن جا برای خودش کارگاه دارد. کارگاهی که به نام خودش است. نه مثل من که کارگاه و پولش از من است اما به نام یک ایرانی. او مالکیت دارد. حق اقامت دارد. بیمه دارد. من این جا هیچ خدمتی ندارم. هیچ حق و حقوقی ندارم. 

یک خاطره از خودش تعریف کرد که راز کاری بودن کارگران افغانستانی را می گفت. تعریف کرد که برای تعمیر خانه ی پدری اش در کابل به افغانستان رفت. یک کارگر افغانستانی گرفت تا خانه را تعمیر کنند. آن کارگر تا ساعت 5 شد بیلش را انداخت زمین و دیگر کار نکرد. همان کارگر وقتی به ایران می آید تا ساعت 10 شب کار می کند آخ هم نمی گوید غر هم نمی زند. چرا؟ چون یک مهاجر است. شمای ایرانی هم وقتی مهاجرت می کنی به یک کشور دیگر همین طوری می شوی. این جا تنبلی. ولی آن جا زرنگ می شوی. بنابراین طبیعی است که کارفرماهای ایرانی کارگر مهاجر را بیشتر دوست داشته باشند. 

بعد رفتیم سراغ یک ایرانی. کسی که یراق آلات کیف و کفش می فروخت و به عبارتی تامین کننده مواد خام کارگاه کیف دوزی بود. از او هم پرسیدیم. گفت افغانستانی ها جای هیچ کسی را نگرفته اند. این کارگر ایرانی است که اهل کار نیست. 9 صبح می آید و 4 بعد از ظهر می رود و در 5 ساعت هیچ کاری نمی کند. کارگر افغانستانی کاری است. اخلاق دارد. زیر و رو نمی کشد. 

بعد داستان را این طوری تعریف کرد که در زمان احمدی نژاد واردات کالا به طور کامل آزاد شد. کیف های چینی با قیمت های بسیار ارزان وارد بازار شدند. تولیدکننده های کیف ایرانی نمی توانستند رقابت کنند. همه تعطیل کردند رفتند. نمی صرفید. بازار تعطیل شد. فقط با حضور کارگران افغانستانی بود که تولیدکننده های ایرانی توانستند با اجناس چینی رقابت کنند. نوآوری های کارگران افغانستانی در ساخت و ارزان بودنشان باعث شد که تولیدکننده های ایرانی هم بتوانند زنده بمانند. ورشکست نشوند. همین حالا هم اگر افغانستانی ها از این کوچه پس کوچه ها اخراج شوند کار ما لنگ می ماند. همین چهار تا کارگاه ایرانی توان رقابت نخواهد داشت. ورشکست می شویم. قابل جایگزین با ایرانی ها هم نیستند. ایرانی ها همه تحصیل کرده اند. تحصیلکرده کار یدی انجام نمی دهد. بعد بالذاته ایرانی ها تنبل ترند.

دیگر خسته شده بودیم. در کارگاه های کیف دوزی اطراف چهارراه سیروس داستان این گونه بود. با خودمان گفتیم سراغ سایر صنایع و کارگاه ها هم برویم. شاید حرف های دیگری بشنویم...


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۳ ب.ظ
  • دیاران دیاران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی